یک ماه و اندی از پاییز گذشته. پاییزی که برای بار دوم دانشجو هستم. اونم سالها بعد از اتمام لیسانس
رشته خوبی قبول شدم؛ حیطهای که دوستش دارم و مثل قبلی، از سر حساب و کتاب و سنجشهای عوامانه نیست. مباحثش هم درگیرم میکنه هم سیراب. وجد جلسات حکمت و فلسفه برام واقعا جذابه. هیچ دلم نمیاد کلاسای محبوبمو ترک کنم.
از همکلاسیها که نگم. تو این هفتهای که تصمیم گرفتیم تعطیل کنیم، چقدر دلتنگشونم. امشب چت حسابیای کردیم و یادم اومد چقدر بهشون عادت کردم تو همین چهل روز.
نمیدونم آینده چی میشه، ولی این روزهای خوب و دوست داشتنی رو دارم با شوق زندگی میکنم خدایا ممنونم بابت همه چیز، همه چیز.
هزار بار تصورت کرد در لحظۀ خواندن، کاش میتوانست خودش را ضمیمه کند به کاغذ، به تو. درین دم، چه بیمعناست پیش و پس. آنچه به نیت تو آغازین گرفت، لاجرم کنار توست حتی پیش از آنکه بخوانیش. حتی دور از تو، عطر تو را میدهد.
مرقومه را بوسید و بویید و فرستاد.
درباره این سایت